۹۳ ام

ساخت وبلاگ

امشب 

تولد نفس بود

خیلی خستم

این پست فردا تکمیل میشود ‌‌‌‌...

توبی کانتیو ...

+ ساعت 6 صبح : ادامه پست ...

همونطور که گفتم دیشب تولد نفس بود ... کلی خسته شدیم ... تولدش رو خونه ما گرفتن به دلیل کوچیک بودن خونه خودشون.

به همین خاطر ما خیلی کار داشتیم ...

حضور من در این مراسم؛ افت و خیزای زیادی داشت .

داستان برمیگرده به چند وقت پیش؛ تولد عموزاده ی گرام...

رفته بودیم جشن تولد ایشون ... از اونجایی که وروجک ما هم شرکت داشت و شاهد کادو دادن ها و کادو گرفتن های عموزداده بود

با دیدن و شنیدن اسم بنده به عنوان کادو دهنده بسیار غمناک شد و این موند تو دلش ... من از کجا میدانستم چنین

چیزی پیش میاد و این فسقلی این همه حساسه ... تمام وقت بغ بود ...

وقتی تشریف برد منزل زنگ زدن که من تو رو دعوت نمیکنم تولدم ...

میپرسم چرا؟ فرمایش کردن که تو برای ث کادو بردی ولی به من ندادی:( با بغض ..

میگم خب اون تولدش بود تولد شما که نبود... تولد شما هم بهت کادو میدم ... اما مگه گوش میداد

مگه از دلش در میومد ... خلاصه ... یه روز که خوشحال بود و حسش بود منو دوست داره زنگ میزد و میگفت

من تو رو دعوت میکنم ... روزی که یاد اون شب میوفتاد زنگ میزد و میگفت دعوتت نمیکنم :)))

من همش در حال اخراج شدن از مراسم بودم .خخخخ

به همین خاطر دیشب تو مراسم تولد برای همه بچه هایی که حضور داشتن در تولد نفس کادو گرفتم که ماجرای

این وروجک تکرار نشه و بچه ای ناراحت نشه ...

بسیار خسته کننده بود و هیچی از شام و کیک و اینا نفهمیدم .. و طبق معمول اینجانب نقش عکاس و فیلم بردار رو داشتم

تو هیچ کدوم از تولد هاش من عکس ندارم ... چون همیشه خودم عکاس بودم .. دیشب هم همه عکس گرفتن با وروجک الا من!

یکی هم نگفت بیا این ماس ماسک رو بده من ، خودتم وایسا عکس بگیر :)

یه کم دلخور شدم ... هرچند این داستان تکراری هرساله است و من بهش عادت دارم :|

۱۷ ام...
ما را در سایت ۱۷ ام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2kuohsangie بازدید : 117 تاريخ : پنجشنبه 22 تير 1396 ساعت: 14:39